آیینه‌ی فریاد
نورالله وثوق نورالله وثوق

 

....القصه که ورد همگان گشته صدایم

آیینه‌ی فریاد زمان گشته صدایم

زنهار مپندار که در خلوت اسرار

آوای فلان ابن فلان گشته صدایم

ترسی ز سرازیری خوکان جهان نیست

تا خسرو ملک    یُمَگان  گشته صدایم

آهنگ بلوغ سخنم را نشنیدی

بشنوکه چه اندازه  جوان گشته صدایم

افتاده چنانچه به دهان همه مردم

نقل سر هر مجلس و خوان گشته صدایم

ازتک تک لعل لب شیرین دهنان پرس

در هر گذری ورد زبان گشته صدایم

از مرز زبان گرچه گذشته است ولیکن

هم سر حد احساس گران گشته صدایم

از ایل و تبارش نتوان گفت که عمریست

هر وسوسه را دشمن جان گشته صدایم

سرمستی موسیقی عشاق جهان است

در محفل دل رقص کنان گشته صدایم

همسنگر ویرانگر هر بی وطنی نیست

در کشور دل خط و نشان گشته صدایم

 

 20/3/1388


June 11th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان